loading...
آسان مطلب بزرگترین سایت دانلود و تحقیق
سخن مدیر

با سلام

  از این پس ما را با این آدرس ببینید 

www.asanmatlab.orq.ir


دانلود فیلتر شکن برای اعضا کلیک کنید

آخرین ارسال های انجمن
کمیل نهتانی بازدید : 311 پنجشنبه 18 آبان 1391 نظرات (0)

بیوگرافی و زندگینامه

 

سلطان‌الاولیا و الاقطاب‌ تاج‌ المعشوقین‌ شمس‌الدین‌والحق‌، محمدبن‌ علی بن‌ ملک‌ تبریزی به‌ سال‌ ۵۸۲هجری قمری در تبریز قدم‌ به‌ عرصة‌ هستی نهاده‌ است‌نسب‌ شریفش‌ به‌ ترکان‌ قبچاق‌ منتهی می‌گردد در این‌رابطه‌ مولوی می‌گوید (زهی بزم‌ خداوندی زهی می‌های‌شاهانه‌ – زهی یغما که‌ می‌آرد شه‌ قبچاق‌ ترکانه‌) دردوران‌ جوانی در تبریز به‌ (شیخ‌ ابوبکر سله‌باف‌) عارف‌مشهور آن‌ عصر اظهار ارادت‌ نموده‌ و در محضرش‌ ازرموز طی مراحل‌ عرفان‌ به‌ کسب‌ اطلاعاتی موفق‌ گردیده‌است‌ و از این‌ مصاحبت‌ شورسر و جنب‌ و جوشی بر اوعارض‌ شده‌ که‌ نتوانسته‌ است‌ در وضع‌ زندگی آسایشی‌داشته‌ باشد و خودش‌ گفته‌ که‌ تمام‌ ولایتها را از شیح‌ابوبکر سله‌باف‌ دریافتم‌ مع‌الوصف‌ از حضور او استغنای‌احساس‌ کرده‌ به‌ فکر درک‌ حضور شیوخ‌ شهرهای دیگرمی‌افتد از تبریز رخت‌ سفر بربسته‌ سیاحت‌ در عالم‌ را درجستجوی اوتاد وجهة‌ همت‌ خود قرار می‌دهد و در جایی‌قرار نمی‌گیرد. عده‌یی از ساکنین‌ طریقت‌ عرفان‌ او راملقب‌ به‌ (کامل‌ تبریز)ی می‌گردانند و جماعتی ازمسافران‌ صاحبدل‌ احتمالاً برطی الارض‌ او، او را مستمی‌’به‌ (طایر) یعنی پرنده‌ می‌نمایند مخالفانش‌ او را (شمس‌آفاقی‌) لقب‌ می‌دهند هدفشان‌ نسبت‌ ولگرد دادن‌ بر اوبوده‌ است‌ شمس‌ چون‌ بر حلب‌ وارد می‌شود مقیم‌ یکی ازحجره‌های مدرسة‌یی آن‌ شهر می‌شود و در آنجا متحمل‌چهارده‌ ماه‌ ریاضت‌ می‌گردد و از نمط‌ سیاه‌ لباس‌ بر تن‌می‌کند شمس‌ را در سیر سلوک‌ عرفان‌ افراط‌ استیلاداشته‌ ولی از یک‌ جهت‌ منزه‌ترین‌ دامن‌ را در طریقت‌ به‌خود اختصاص‌ داده‌ آن‌ هم‌ این‌ است‌ که‌ در ردیف‌ امام‌احمد غزالی‌، رکن‌الدین‌ عراقی‌، کمال‌ فجندی و امثالهم‌قرار نگرفته‌ است‌ تا به‌ صبیان‌ بازی از خود تمایل‌ نشان‌بدهد وقتی که‌ به‌ بغداد وارد می‌شود و با اوحدالدین‌کرمانی شیخ‌ یکی از خانقاههای مهم‌ بغداد ملاقات‌می‌نماید از او استفساد می‌کند در چیستی شیخ‌اوحدالدین‌ می‌گوید ماه‌ را در میان‌ آب‌ طشت‌ می‌بینم‌(یعنی در رخ‌ غلام‌ زیبا جمال‌ حق‌ را) شمس‌ تبریزی‌می‌گوید اگر در پشت‌ گردنت‌ دنبل‌ نداشتی به‌ آسمان‌می‌نگریستی خود ماه‌ را در آنجا می‌دیدی ضمناً پس‌ ازرسیدن‌ در قونیه‌ به‌ محضر جلال‌الدین‌ مولوی در شصت‌سالگی با دختری بنام‌ کیمیا ازدواج‌ می‌کند که‌ این‌ کار راغلام‌ بارگان‌ مبادرت‌ نورزیده‌اند. شمس‌ تبریزی دست‌ارادت‌ به‌ شیخ‌ رکن‌الدین‌ سجاسی متوفای ۶۰۶ هجری‌قمری داده‌ او به‌ شمس‌ اشاره‌ نموده‌ که‌ به‌ قونیه‌ رفته‌ وجلال‌ مولوی را به‌ طریقت‌ هدایت‌ نماید.
دربارة‌ شرح‌ حال‌ شمس‌ تبریزی می‌توان‌ از سه‌ مأخذمهم‌ استفاده‌ نمود این‌ سه‌ مأخذ مثنوی بهاءالدین‌ سلطان‌ولد فرزند مولانا جلال‌الدین‌ مولوی و رسالة‌ فریدون‌بن‌احمد سپهسالار و کتاب‌ مناقب‌العارفین‌ شمس‌الدین‌احمد افلاکی است‌ که‌ به‌ سال‌ ۷۱۸ هجری قمری نوشته‌این‌ سه‌ مأخذ مخصوصاً مناقب‌العارفین‌ شمس‌تبریزی رادر سیر سلوک‌ عرفان‌ آنچنان‌ در فراز و نشیب‌ قرارداده‌اند که‌ جهت‌ صحیح‌ بر حرکت‌ او معین‌ نیست‌ و آثارخودش‌ هم‌ حاکی از سرگردانی او در شریعت‌ و طریقت‌اوست‌ او از سران‌ معتقدین‌ وحدت‌ وجود به‌ افراط‌می‌باشد و در شریعت‌ این‌ قول‌ افلاکی که‌ شمس‌ گفت‌ (هرکس‌ در عهد خود به‌ مسند مردی نشسته‌ بعضی کاتب‌وحی بودند و بعضی محل‌ وحی اکنون‌ جهد کن‌ که‌ هر دوباشی هم‌ محل‌ وحی حق‌ و هم‌ کاتب‌ وحی خود) حق‌ وحساب‌ او را تصفیه‌ می‌کند.
گفتیم‌ شمس‌ جهت‌ مجذوب‌ ساختن‌ جلال‌الدین‌ مولوی‌به‌ اشارة‌ شیخ‌ سجاسی می‌بایست‌ به‌ شهر قونیه‌ برودولی عده‌یی بر این‌ سرند که‌ شمس‌ تبریزی اقالیم‌ را زیرپا نهاد و نظیر خود را در لفظ‌ و معنا نیافت‌ چون‌ کمالات‌او به‌ حدّ کمال‌ رسیده‌ بود در جستجوی اکملی بود که‌روز شنبه‌ بیست‌ و ششم‌ جمادی‌الاخرای ۶۴۲ هجری‌قمری که‌ مصادف‌ بود با ۲۶/۹/۶۲۳ شمسی در قونیه‌حضور مولانا جلال‌الدین‌ بلختی ثم‌ رومی را درک‌ نمودمولوی فقیه‌ حنبلی و مدرس‌ علوم‌ دینی بود شمس‌ او راچنان‌ مجذوب‌ خود ساخت‌ که‌ از تدریس‌ علوم‌ منقول‌ دل‌بر داشت‌ و به‌ تقدیس‌ قدیس‌ اعظم‌ نوظهور خود یعنی‌شمس‌ تبریزی پرداخت‌ سه‌ ماه‌ هر دو در حجرة‌ خلوت‌نشستند و بر کسی ظاهر نشدند النهایه‌ این‌ ملاقات‌ یک‌فقیه‌ حنبلی را به‌ اعرف‌العارفین‌ و اشعرالشاعرین‌ مبدل‌ساخت‌ که‌ مثنوی و دیوان‌ شمس‌ تبریزی و فیه‌ و مافیه‌ وسایر آثار مولوی ثمرة‌ شجرة‌ این‌ ملاقات‌ می‌باشند.
شمس‌ در مولوی چنان‌ شور درسر و سودا در دل‌ به‌جوشش‌ می‌آورد که‌ تنها خودش‌ را در نظر او مجسم‌می‌دارد تا آنجا که‌ مولوی می‌گوید (پیر من‌ و مراد من‌ -درد من‌ و دوای من‌ فاش‌ بگفتم‌ این‌ سخن‌ – شمس‌ من‌ وخدای من‌ – کعبة‌ من‌ کنشت‌ من‌ – مونس‌ روزگار من‌ -دوزخ‌ من‌ بهشت‌ من‌ – شمس‌ من‌ و خدای من‌) الی آخردر چنین‌ حال‌ مولوی دیگر از آن‌ خود نیست‌ از شریعت‌دل‌ برداشته‌ است‌ مدرسه‌ شریعت‌ او بر مرکز سماع‌ ورقص‌ مبدل‌ گردیده‌ است‌ شمس‌تبریزی هم‌ دم‌ از انسان‌سالاری می‌زند و حدیث‌ (مَن‌ْ عَرَف‌َ نفسه‌ فَقَدْ عَرَف‌َ رَبِّه‌ُ)را تفسیر به‌ رأی می‌کند و می‌گوید وقتی خودش‌ راشناخت‌ خدا را شناخت‌ پس‌ خودش‌ همین‌ خداست‌ سخن‌را به‌ جایی می‌کشاند که‌ در مقالاتش‌ می‌گوید (او (یعنی‌پیغمبر) ندانم‌ از چه‌ حیا داشت‌ که‌ نگفت‌ مَن‌ْ عَرَف‌َ نفسی‌فَقَدْ عَرَف‌َ رَبِّه‌ُ هر که‌ مرا شناخت‌ پس‌ خدایش‌ را شناخت‌)این‌ بیان‌ نمونه‌یی از مقالات‌ اوست‌ در سایر مقالات‌مسلک‌ وحدت‌ وجودی و انسان‌ سالاری خود را درمراحل‌ خطرناک‌ قرار می‌دهد و پا از هندوئیسم‌ هم‌ که‌ در(الله‌، انسان‌، عشق‌) خلاصه‌ است‌ فراتر می‌نهد بر سرشیطان‌ که‌ در نظام‌ الله‌ سالاری شرّ مطلق‌ و عدوالله‌ وعدوالناس‌ مسلّم‌ است‌ غسل‌ توبه‌ می‌ریزد و رئوف‌الناس‌ می‌گرداند کار به‌ جایی می‌انجامد که‌ مردم‌ شهرقونیه‌ و علما و بعضی از عرفا از همه‌ بیشتر فرزند دوم‌مولوی علاءالدین‌ محمد علیه‌ شمس‌ تبریزی قیام‌ کرده‌ واذیت‌ آزارش‌ را وجهة‌ همت‌ خود قرار می‌دهند در این‌حئص‌ و بئص‌ کیمیا زن‌ فرشته‌ جمالش‌ هم‌ در اثر ایجادحادثه‌ئی هستی خود را از دست‌ می‌دهد. یک‌ هفته‌ پس‌از فوت‌ او روز پنجشنبه‌ بیست‌ یک‌ ماه‌ شوال‌ سال‌ ۶۴۳پس‌ از مرور ۴۵۷ روز سکونتش‌ در قونیه‌ ناگهان‌ ازابصارالناس‌ غایب‌ می‌گردد جلال‌ الدین‌ مولوی در آتش‌مفارقتش‌ می‌سوزد و می‌سازد و می‌گوید:
(ای صباحالی زخدّ و خال‌ شمس‌ الدین‌ بیار – عنبر ومشک‌ ختن‌ از چین‌ به‌ قسطنطین‌ بیار – من‌ نه‌ تنهامی‌سُرایم‌ شمس‌ دین‌ و شمس‌ دین‌ – می‌سراید عندلیب‌از باغ‌ و کبک‌ از کوهسار) الی آخر که‌ غزل‌ زیبایی‌می‌باشد تاب‌ مفارقت‌ او را نیاورده‌ فرزندش‌ سلطان‌ ولدرا مأمور بر جستجوی شمس‌ می‌گرداند او پس‌ ازانقضای پانزده‌ ماه‌ شمس‌ را از دمشق‌ به‌ قونیه‌ می‌آورد وبر دل‌ پدرش‌ آرامش‌ می‌بخشد اما کار در اینجا خاتمه‌نمی‌پذیرد آتش‌ کینه‌ و دیک‌ مخالفین‌ را بر جوشش‌می‌افزاید می‌کوشند که‌ غیبت‌ صغرای شمس‌ را به‌ غیبت‌کبری مبدل‌ گردانند تحمل‌ ندارند که‌ شمس‌ موسیقی راتا حدودی (وحی ناطق‌ پاک‌) و نوای چنگ‌ را تا حد(قرآن‌ فارسی‌) انگاشته‌ و به‌ مولوی بر گفتن‌ این‌ بیت‌ ولوبعد از ناپدید شدنش‌ هم‌ باشد بگو یا ند (خشک‌ سیم‌ وخشم‌ چوب‌ و خشک‌ پوست‌ از کجا می‌آید این‌ آوازدوست‌) و تحمل‌ ندارند شمس‌ بگوید (آن‌ لحظه‌ که‌صادقی بر قصد موسی اگر در مشرق‌ بود محمد در مغرب‌هر دو بر قصند و وجدشان‌ حاصل‌ شود) چگونه‌ بر غیبت‌کبرایش‌ مخالفین‌ موفق‌ شدند اقوال‌ گوناگون‌ ذکر شده‌است‌ که‌ به‌ نقل‌ یکی پرداخته‌ می‌شود. مولوی را با شمس‌مجالستی بود چند نفر از دراویش‌ آمدند شمس‌ را احضارنمودند شمس‌ از جای برخاست‌ در حالی که‌ متذکر این‌ذکر بود (به‌ پای مرگ‌ می‌برندم‌) او را به‌ محلی آوردندکه‌ طرح‌ کشتنش‌ را در آنجا کشید بودند ضرباتی بر اووارد ساخته‌ به‌ حیاتش‌ خاتمه‌ دادند و جسدش‌ را درچاهی افکندند که‌ بعدها پسر بزرگ‌ مولوی او را بیرون‌کشید و در جوار جدش‌ به‌ خاک‌ سپرد این‌ حادثه‌ به‌ سال‌۶۴۵ هجری قمری اتفاق‌ افتاد گروهی هم‌ بر این‌ قولند که‌از نظر ایشان‌ غایب‌ گردید که‌ باوری بیش‌ نیست‌عبدالرحمن‌ جامی هم‌ در نفحات‌ الانس‌ متذکر شده‌ که‌شمس‌ را به‌ سال‌ ۶۴۵ در قونیه‌ کشتند.

 

برچسب ها شمس تبریزی ,
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    آیا شما از مطالب سایت ما راضی هستید؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 430
  • کل نظرات : 81
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 1724
  • آی پی امروز : 75
  • آی پی دیروز : 74
  • بازدید امروز : 224
  • باردید دیروز : 334
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,719
  • بازدید ماه : 4,161
  • بازدید سال : 32,784
  • بازدید کلی : 369,265
  • تبلیغات دوستان